چرا بعضی ها انقدر نامردن؟


چرا بعضی ها نمی فهمن ولی می گن؟


به قول یکی اگه حرف نزنی نمی گن لالی که!!!!


چرا آدما نمی دونن خوبی هاشون باهاشون می مونه و بدی هاشون بهشون بر می گرده؟


چرا؟چرا؟


باز یه شب دیگه بی خوابی می زنه به سرم


باز یه شب دیگه افکار قاطی پاتی می ریزه تو کله م


یکی نیست بیاد بگه تو چرا حرص می خوری؟


یکی نیست جواب اونو بده که چرا تو نمی خوری؟!!!


چرا بعضی ها فقط به خودشون فکر می کنن؟چرا میان به فکر دیگران

باشن،ولی بازم تهش به خودشون فکر می کنن؟


مگه فقط اونا رو زمینن؟مگه اونا مرکز عالمن؟


صد ها سال پیش آدما فکر می کردن که زمین مرکز عالمهاین فکرو می

کردن،چون خودشونو انقدر مهم می دیدن که عقیده داشتن وقتی خودشون مهم

ترینن پس محل زندگیشونم مرکزه


خیلی ها فقط واسه این که سعی کردن خلاف اینو بگن به جرم ارتداد مردن


ولی حالا بشر می گه زمین مرکز عالم نیست اما نمی تونه ته قلبش باور کنه غیر اینو


به قول یکی از دوستام که می گه:نسل آدمایی که مثل ما جز خودشون به فکر

دیگران هم هستن داره منقزض می شه،آره؟


چرا باید این طوری باشه؟


چرا باید بعضی ها خودشونو به ظاهر اونقدر در سفیدی غرق کنن که از اونورش بزنن 

بیرون؟!


باز یه شب بدون خواب دیگهباز یه شب زنده داری دیگه


این روال کی می خواد تموم بشه؟کی می خواد به نقطه ی پایانش برسه؟


زندگی دایره ستپایان ندارهولی امکان اینکه برگردی سرجات هست


همش بستگی به این داره که شعاع رو چه قدر بزرگ بگیریرویاها و هدف هاتو


چقدر بزرگ بگیری؟


انگیزه ت چه قدر باشه؟


باز یه شب دیگهیه گرگ و میش دیگه و یه روز دیگه


مثل همیشه

...........................................................................

پی نوشت:اینو خودم نوشتم...ببخشید اگه بد بود...ولی خب یه جورایی حرف دلمه

بازم نوشت:واقعا چرا؟

یه بار دیگه نوشت:اگه بد بود بگین...باشه؟

! دیگه آخریشه که نوشت:من خودم مثلث دوست دارم...شما چطور؟